نصیحت آموزنده:





 

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود .


یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال

 

دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و

 

او را از باتلاق خارج کند .


مافوق به سرباز گفت :


اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟


دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !


حرف های مافوق ، اثری نداشت ، سرباز اینطور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود .


اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش کشید و

به پادگان رساند .


افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و

 دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :


من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، خوب ببین این دوستت مرده !


خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !


سرباز در جواب گفت : قربان البته که ارزشش را داشت .


افسر گفت : منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟


سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم ، هنوز زنده بود ،

 نفس می کشید ، اون حتی با من حرف زد !


من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم .


اون گفت : جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی !!!


ازت متشکرم دوست همیشگی من !!!

 

دوست خوبم ! فرصت سلام تنگ است ! که ناگزیر و خیلی زودتر از آنچه در خیالت است باید

 

خداحافظی را نجوا کنی . فرصت برای با هم بودن ، ممکن است بقدر پلک بر هم زدنی دیر

 

 شده باشد . اما همین لحظه را اگر غنیمت نشماری ، افسوس و دریغ ابدی را باید به دوش

 

بکشی ! تنها راه رسیدن به دهکده شادی ها ، گذر از پل دوستی هاست . اگر پای ورقه

 

دوستی ها ، مهر صداقت نخورده باشد ، مشروط و رفوزه شدن در امتحانات زندگی حتمی

 

است . صداقت ، ضامن بقای دوستی های پاک و معصومانه است . برای ماندن در یاد و خاطر و

 

دل دیگران ، باید یکدلی و دوست داشتن رو با عشق پیوند زد که راز جاودانگی عشق در همین

 

است و بس !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد