دوستان عزیزم سلام:

 بعد یه سال برگشتم فقط به این خاطر که بگم خوشحالم از برگشتن خودم. همین طور از بودن شما ... 

یه نکته:


چند وقتیست که عجیب رشک میبرم به حال تنی چند از دوستان فرنگیم. به دیدگاهشان نسبت به زندگی! اینکه چقدر زیبا و ساده است. اینکه چقدر بی دغدغه برای اکنونشان برنامه میریزند و چقدر شاد زندگی میکنند. در حالیکه من و جوانان هم مسلکم، همیشه در یک ترس نانوشته و مبهم نسبت به آینده بسر میبریم... میدانید چیست؟ راستش به این نتیجه رسیده ام که در سیستم آموزشی ما از همان کودکی به ما آموخته اند که رمز خوشبختی "موفقیت" است نه "شاد" بودن!
امروز به این جمله «جان لنون» برخوردم که شرح حال ماست. شما چه فکر میکنید؟

"
......زمانی که به مدرسه رفتم از من پرسیدند: که وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره بشوی. من پاسخ دادم "خوشحال."
آنها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشدم و من به آنها گفتم این شما هستید که مفهوم زندگی را متوجه نشدید."
زندگی،یک نعمت است.
از آن لذّت ببرید.
آنرا جشن بگیرید،
و ادامه اش دهید
وبدانیم که
زندگانی : یک گذر است
نه یک ماندن
پس یادتون نره، شادی رو میگماااا...

روبات دروغ سنج:


پدری، یه روبات دروغ سنج میخره که با شنیدن دروغ سیلی میزده تو گوش دروغگو
تصمیم میگیره سر شام امتحانش کنه

پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودی؟
پسر: مدرسه بودم
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره

پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما
پدر: کدوم فیلم ؟
پسر: تهران 1500
روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره

پسر: یه فیلم "سکسی" بود
پدر: چی ؟؟؟؟؟؟؟ من وقتی همسن تو بودم
نمی دونستم "سکس" چیه
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره

مادر: ببخشش عزیزم،هرچی باشه اون پسرته دیگه ...
روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادره
 

حاضر جوابی:


ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻠﻒ
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ
ﻭﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ: ﮔﺎﻭﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺗﻮ ﯾﻪﺟﺎ
ﻏﺬﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ .
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ
ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﯿﻨﻢ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﻮﻗﻊ
ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺰﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺭﻭ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﻪ!
ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﺭﻗﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ
ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻮ ﭘﺎﺱ ﮐﻨﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺶ ﻣﯿﮕﻪ: ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻢ ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺏ
ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺪﯼﻧﻤﺮﻩ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻡ. ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻨﻪ: ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ
ﺷﻌﻮﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻣﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ﮐﯿﺴﻪ ﭘﺮ ﭘﻮﻝ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ: ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﻟﻪ!
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ﺑﻠﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ! ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯾﻮ ﻭﺭﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻪ " ﮔﺎﻭ" ﻭ ﺑﺮﮔﻪ
ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ. ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺍﺯﮐﻼﺱ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﯿﺮﺭﻭﻥ
ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ: ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﻣﻦ
ﺍﻣﻀﺎﺗﻮﻧﻮ ﺯﺩﯾﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ!!!!

چگونه یک خبر بد را برسانیم؟

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

- جرج از خانه چه خبر؟- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.- سگبیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟- پرخوری قربان.- پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟- گوشت اسب قربان و همین باعثمرگش شد.- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟- همه اسب های پدرتان مردندقربان.- چه گفتی؟ همه آنها مردند؟- بله قربان. همه آنها از کار زیادیمردند.- برای چه این قدر کار کردند؟- برای اینکه آب بیاورند قربان!- گفتی آب؟ آب برای چه؟- برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان.- کدام آتشرا؟- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.- پس خانه پدرم سوخت؟ علتآتش سوزی چه بود؟- فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!- گفتی شمع؟ کدام شمع؟- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!- مادرم هم مرد؟- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت ودیگر بلند نشد قربان.- کدام حادثه؟- حادثه مرگ پدرتان قربان!- پدرم هم مرد؟- بله قربان... مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.- کدام خبر را؟- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت وحالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان. خواستم خبرها راهر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان


حماسه!!!

سلام 

خلق حماسه سیاسی خرداد 92 به همتون مبارک. از همینجا از طرف خودم به منتخب ملت بزرگ ایران جناب آقای دکتر روحانی تبریک می گم و امیدوارم با تدبیر و پشتکار بتونن قطار پیشرفت کشور پهناور ایران رو به نحو شایسته تر هدایت کنن.

سلام:

خوشحالم که بازم در فضای مجازی شما دوستان رو می بینم. امیدوارم با حضور پر شور در انتخابات 92 دوباره کما فی السابق مشت محکمی به دهان استکبار جهانی بزنید. به امید موقیت

لطیفه:

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در حالی که یکی عصایی سفید در دست و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد در کنار سایر خدمه پرواز وارد هواپیما شدند. با دیدن این صحنه، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دیدند که دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته وپس ازمعرفی خود و خدمه پرواز، و اعلام مسیر، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده وهمه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا یک شوخی یا  دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس، موتور ها روشن و هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی گودالی که در انتهای باند قرار دارد می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و به لبه دریاچه نزدیک شده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند که ناگهان هواپیما از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
 دراین موقع در کابین خلبان، یکی از کورها به دیگری گفت: «یکی از این روزها که مسافرها چند ثانیه دیرتر جیغ بزنند  کار همه‌مون تمومه!»...

18++++++++++:

عارفی سالک  را پرسیدند :
  
 محبوب ترین عدد در دنیای مجازی چه باشد ای شیخ ؟
   
فرمود:
 
18+
 
 
چرا که وقتی خلایق آن را بینند
 
 
بی‌اختیار عنان اختیار از کف دهندی
 
 
و
 
چشم‌ها را گشاد گردانندی
 
و
 
 
آب از دهانشان چکه نمودی
 
و
 
دست‌هایشان همی لرزیدندی
 
و
 
در صورتی که لازم باشد ازتمام دیوارهای نامرئی گذر کنندی
 
و
 
در آخر نیز یا دست از پا درازتر باشندی
 
و
 
یا احساس دست از پا درازتری نمایندی
 
و
 
 
من همچنان در عجبم از راز این عدد......

مریدان همی مدهوش شدندی و نعره زدندی و جامه دریدندی
 
 
 ( و اینجانب شرط بستندی که شما این متن رو بدون نوبت باز کردندی!!!)

حالا جون من یه جک بخونین:

دو نفر مست و پاتیل آخر شب راهی خانه شان بودند که وارد یک کوچه بن بست شدند و رسیدند ته کوچه. اولی به دومی گفت بیا دیوار رو هل بدیم و بریم جلو! کت هاشان را در آورند و گذاشتند کنار دیوار و شروع کردن دیوار را فشار دادند... دزدی رسید و آنها را سرگرم دید... کت هاشان را برداشت و رفت. بعد از چند دقیقه ای یکی از آنها نگاه کرد و دید از کت هاشان خبری نیست. رو کرد به رفیقش وگفت خیلی جلو رفتیم. بهتره برگردیم و کت هامان را بیاوریم

ادامه مطلب ...

دو بوسه:

دو بوسه ...!!!

توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :
می خورم به سلامتی 2 بوسه !!
بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!! 
گفت :
اولیش اون بوسه ای که مادر بر گونه بچه تازه متولد شده میزنه و بچه نمی فهمه !

دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش میزنه و مادرش متوجه نمیشه ....

تبریک:


سلام. 
حضور میلیونیتونو در راهپیمایی 22 بهمن تبریک می گم. 
امیدوارم هر چی از خدا می خاین بهتون بده
با آرزوی توفیق

نکته اخلاقی:

   زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟

 مدیر : اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز
 زن : آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن ؟ 
مدیر : این که شهریه نیست اسمش همیاریه !!!ه
 زن : اسمش هر چی هست. تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن  
مدیر : خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! اینقدر هم وقت منو نگیر… زن : آقای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!
 مدیر : خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟! آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن …!!!
....
 
زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود، اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد و زن سوار شد … روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد: کمیته مبارزه با فقر در جلسه امروز … ستاد مبارزه با بیسوادی … تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود: با 200000 زن خیابانی چه می کنید؟!! زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد:
با 200001 زن خیابانی چه می کنید ؟!!
 
پی نوشت: فاحشه را خدا فاحشه نیافرید؛ آنانکه در شهر نان قسمت میکنند، او را لنگ نان گذاشته اند، تا هر زمان لنگ هماغوشی ماندند، او را به نانی بخرند! 
صادق هدایت

زن روان شناس، مرد حقوقدان:

پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید: «مزاحمتان نمی شوم اگر کنار دست شما بنشینم؟»
دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را باشمابگذرانم»
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت: «من روانشناسی پژوهش می خونم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت
زده کردم درست است؟»

پسر با صدای بسیار بلند گفت: «200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»
وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند، پسر به گوش دختر زمزمه کرد« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم...
 و دیگر هیچ . . .

دانستنی ها:

لطفاً به ادامه مطلب برین!!!

ادامه مطلب ...

اهمیت خانواده:

شهامت گذشتن از گردو ها حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد.\" مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: \"نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر چیزی نمی‌رسد\" او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: \"من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.\" این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد. خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد. خیلی‌ها وقتی در شرکت یا موسسه‌ای کار می‌کنند سعی دارند تک‌خوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه می‌دارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است. بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است. بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید. دیگر فرصت‌ها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد. بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن. بنابراین حواسمان جمع باشد که بی‌جهت سرگرم گردوبازی نشویم و اصل‌کاری را از دست ندهیم.

آلبرت انیشتین:

من از روزی میترسم که
تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد.
چنین روزی ، جهان ،نسلی از ...........خواهد داشت!!

مقایسه:

یک روز صبح در کشور آلمان

یک روز صبح در کشور آلمان، مردمی که برای خرید شیر آمده بودند ، در کمال تعجب دیدند شیری که تا دیروز 1 یورو فروخته میشد ، امروز 1.5 یورو عرضه میشود . هیچ کس سرو صدا و اغتشاشی نکرد اما ، هیچ کس هم شیر نخرید.
بطری های شیر به کارخانه مرجوع شد و همان شب آنگلا مرکل از تلویزیون رسمی آلمان بصورت زنده از مردمان کشورش بابت این گرانی عذر خواهی کرد و از فردا شیر دوباره به قیمت 1 یورو توزیع شد ...!!!!
یک روز صبح در کشور ایران
یک روز صبح در کشور ایران، مردمی که برای خرید شیر آمده بودند ، در کمال تعجب دیدند شیری که تا دیروز 350 تومان فروخته میشد ، امروز 750 تومان عرضه میشود . همه کس سر و صدا و اغتشاشی کردند اما ، همه هم، شیر خریدند و حتی از نیاز روزانه نیز بیشتر خریدند !!!
پاکت های شیر به کارخانه مرجوع نشد و همه به فروش رسید حتی در بازار، نایاب نیز شد و فردای همان روز، مجددا قیمت شیر افزایش پیدا کرد و به 1350 تومان رسید و همچنان مردم خریدند و کسی هم عذرخواهی نکرد و شیر نیز توزیع شد .....!!!!!!!
عرضِ دیگه ای نیست !!

بز زنگوله پا:

داستان جالبیه. لطفاْ با کلیک روی ادامه مطلب مطالعه کنید:

ادامه مطلب ...